ادبیات و فرهنگ
به دو دختر نازنینم فروغ غلامی و نیلوفر صالحی
اذان صبح تمام بود که به راه افتادیم . هوای مطبوع سپیده دمان دشتستا ن و بعد هم برنامه ای نانوشته ، ما را در دشت ارژن نگه داشت و صبحانه ای و باز ، گپ و موسیقی . ظهر هم توقف کنار پارکی در حاشیه ی صفا شهر که برف هایش اگرچه آب شده بودند اما گوشه و کنار آن ، آنقدر سپید بود تا بتوانم مقداری از آن ها را بردارم و به سوی خانمم پرتاب کنم . هوای سرد و آفتاب داغ . حصیری در سایه ای پهن کردم تا درفاصله ی گرم شدن غذا دمی بیاسایم . دو اتوبوس از راه رسیدند ومسافرانی که به نظر می رسید در مسیر اردویی هستند پیاده شدند . قید خواب را زدم . چاره ای نبود. کویر . کویر . وغروب در تفت . تفت در کف کاسه ای از کوه که لبه ی شرق آن شکسته است . پنجره ی اتاق ما رو به غرب بود . رو به نیم دایره ی کوهستان . آنجا که شیرکوه با یال سپید از برف کمی دورتر با وقار خوابیده بود در سرمای شبانه ی کویری . صبح روز بعد عازم یزد شدیم . به زیارت آتش زرتشت و عکس گرفتن ها و چند کتاب خانه رفتن و برای ناهار، تا باغ دولت آباد با مرتفع ترین بنای بادگیر جهان به ارتفاع 34 متر و تنها بادگیر هشت وجهی با تالار هایی زیبا و درهای مشبک و فوق العاده و بنایی برای تابستان ها ی دور . ناهار و عکس و برگشتن و گذشتن از کنار مسجد جامع و میر چخماق تا شب که به دیدار استاد بروی . هنر دل ها را به هم گره می زند و شوق دیدار استاد جلیل صا لحی در من غوغا می کرد . استاد که خود تار می ساخت ، تارش را کوک کرد و نواخت و خواند « در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع .....»و عشق بود که می خواند و عشق بود که می نواخت و شور شیدایی . استاد از مفاخر استان یزد است که مجسمه اش نیز در موزه ی مردم شناسی تفت قرار دارد و بزرگوار . خاکی و افتاده . خانمش نیز مهربان و صمیمی . باوقار و ارجمند و نیلوفر ، گلی شاداب در کویر . هنرمند – شاعری که با دخترم فروغ دوست است و دوستی آنان مرا و همسرم را در آن شب به یاد ماندنی به آنجا برد و تفت را برای همیشه برایم شیرین کرد .
دشتستان – بهمن 1391